صدایی می شنوم
گویی کسی در را می کوبد
نفس هایم به شماره می افتد
در را باز می کنم
آنطرف قاب در تو را میبینم
.
اما نه
شاید اشتباه می کنم
درست به یاد دارم
هنگام بدرقه ات کمر خم کردی و بوسه ای بر پیشانی ام زدی
و من دستانت را به گرمی فشردم
حالا...
کمر خم میکنم
نگاهم در آستین ها خشک می شود
نه شباهتی به تو ندارد
...!!!
صدایی می شنوم
مرا مادر خطاب می کند
می ایستم
نگاهم را به چشمانش می دوزم
مطمئن می شوم
کودکم را میبینم که کوچک شده است